به قلم : آسیه اکرمی - ساوه //// به صراحت می توان ادعا کرد که در هیچ دین و آیین و کتاب مقدسی به اندازه دین اسلام و کتاب قرآن به تفکر و تعقل دعوت نشده ایم این دعوت و تشویق برای تفکراز سوی قرآن چنان پررنگ و جدی است که می توان بدون اغراق اذعان کرد که شالوده قرآن و بنیاد اسلام بر بکارگیری عقل و اندیشه استوار است و قرآن به این ترتیب خرد گراترین کتاب مقدس دنیا است.موضوعاتی که پیوسته قرآن مخاطبان خود را بدان دعوت میکند تا در باب آن به تفکر و تعقل بپردازند بسیار متنوع است و اعم از اموری مانند پدیده های طبیعی ،انسان و ویژگی هایش ،امور اخروی و خود آیات قرآنی است. نکته دیگری که نشان می دهد قرآن کتابی خرد گراست واسلام دینی ذاتا معقول است و پیوسته انسان را به تفکر دعوت می نماید تا آن جا که آن را همپایه عبادت می گمارد.بسیاری از موضوعاتی که در قرآن به آن پرداخته شده ماهیتا تعقلی و فلسفی است و از مباحث مشترک میان دین و فلسفه است. موضوعاتی همچون خدا و صفاتش،رابطه خدا و جهان،روح،اختیار،خلقت،سرنوشت انسان،علم،مرگ،وحیات اخروی از این قبیل اند. دعوت و تشویق به تفکر و تعقل و دانش،محدود و منحصر در قرآن نیست چراکه پیامبر(ص) و ائمه(س) همواره مسلمانان و مومنان را به تفکر و خرد گرایی،علم آموزی ترغیب نموده است و ما نیز باید همواره آن را مدنظر قرار دهیم. این نکته که مرز میان فلسفه های ارائه شده را چگونه میتوان تبیین نمود را این گونه آغاز می کنیم که فلسفه دانشی است که با روش عقلی و برهانی و با استفاده از مبانی بدیهی در خصوص وجود موجودات به مباحثه می پردازد ودر نهایت تبیین و تفسیری عام و عقلانی از هستی ارائه می دهد.که این درحقیقت همان چیزی است که در قرآن نیز بدان اشاره شده است.در حقیقت فلسفه در نگاه اسلامی یعنی تبیین و جهان شناسی عقلانی در اسلام و جامعه ی اسلامی . البته نباید این امر را نادیده انگاشت که فلسفه به عنوان یک علم در نهضت ترجمه با ترجمه آثار منطقی و فلسفی یونان از جمله آثار افلاطون و ارسطو وارد دنیای اسلام شد و حلقه های آکادمیک اسلامی شد و در چارچوب مبانی اسلام به حرکت خود ادامه داد.و به این ترتیب دانشمندان و فلاسفه ی مسلمان با مبانی اسلامی و پیش فرض های معنوی و توحیدی خود به سراغ علم فلسفه یونان رفتند و با آن آشنا شدند و به فهم وبسط آن پرداختند و حتی در آن به نوآوری و ابداع دست زدند. با توجه به آن چه گفته شد میتوان گفت که اگرچه ساختار و کالبد فلسفه به عنوان یک علم از یونان به دنیای اسلام منتقل شده اما روح قرآنی و اسلامی آن توسط فلاسفه مسلمان در آن دمیده شده و ماهیت اسلامی به خود گرفته است.در مقام تشبیه می توان اینگونه اذعان کرد که اگرچه نهال فلسفه به عنوان یک علم از یونان وارد سرزمین اسلامی شد اما در این آب و خاک رشد کرد و اندیشه و حیاتی توحیدی به آن پیوند زده شد.در واقع فلسفه اسلامی فلسفه ای است که با پیش فرض های اسلامی و با نگاه توحیدی و با روش عقلانی در پی تبیین هستی ، انسان و خدا و رابطه انسان با تمامی امور در جهان طبیعی است چرا که انسان همواره در پی دانستن بوده و هست و هرگز نهایتی برای پرسش های او وجود نخواهد داشت و هدف او شناسایی حقیقت و رسیدن به منزلگاه است. شاید خالی از لطف نباشد اشاراتی موجز درباب خود فلسفه اسلامی و مکاتب عمده آن بپردازیم : 1.فلسفه مشاء:مقصود از فلسفه مشاء و یا همان حکمت مشاء همان فلسفه ای است که به وسیله ی ارسطو شاگرد بر جسته افلاطون دریونان شکل گرفت و به وسیله ی پیروان و شارحان او بسط و گسترش یافت.کلمه مشاء به معنای بسیا ر راه رونده است و علت اینکه ارسطو و پیروانش را مشائیان خوانده اند این است که ارسطو عادت داشت در حال قدم زدن و راه رفتن به تدریس و بحث های علمی و فلسفی بپردازد.از دیدگاه این مکتب آدمی تنها از راه تفکرو استدلال و بر مبنای منطق می تواند به حقیقت دست یابد و موجودات را آنچنان که در عالم واقع هستند بشناسد.مشائیون مسلمان در همان حد افکار و آثار ارسطو باقی نماندند بلکه آن را با توجه به معارف و اندیشه های متعالی اسلام بسط و گسترش دادند و هویت و حیاتی اسلامی به آن دادند.افرادی چون فارابی و ابن سینا از بزرگترین مشائیون بودند. 2.حکمت اشراق:پدر فلسفه اشراق را افلاطون می دانند،اما موسس و متفکر این مکتب در قالب اسلامی آن شهاب الدین سهرودی معروف به شیخ اشراق است.کلمه "اشراق" در لغت به معنای روشن کردن ،روشن شدن و پرتو افکندن است ودراصطلاح تخصصی و فلسفی آن به معنای کشف و شهود درونی و باطنی و فیضان آن بر نفس است.مقصود از فلسفه اشراق فلسفه ای است که اساس و بنیان آن تجلی و ظهور انوار عقلی بر نفس است که این امر از طریق تهذیب و تصفیه نفس میسر میشود اگرچه استدلال و برهان نیز در آن نقش دارد. در حقیقت روش فلسفه اشراق یک روش استدلالی – عرفانی است و با آن چه که در حکمت مشاء از عقل نظری و استدلالی فراتر نمی رود وبا عرفان و تصوف که تنها بر نهاد دل متکی است وبرای عقل و استدلال ارزش چندانی قائل نیست تفاوتی چشمگیر دارد.میرداماد،میرفندرسکی،منصور دشتکی و... از طرفداران این نحله فکری بودند. 3.حکمت متعالیه :بنیان گذار این مکتب گران قدر محمد بن ابراهیم معروف به صدرالدین شیرازی است که وی را ملاصدرا و صدرالمتالهین می خوانند. وی در دوران صفویه می زیسته و تحت تاثیر شدید ناملایمتی های دوران خود نیز قرار گرفته بوده است.فلسفه وی به دلیل وسعت منابع اغراق آمیز نخواهد بود که اگر بگوییم از غنی ترین مکتب های فلسفی جهان اسلام است.در مکتب فلسفی ملاصدرا که به حق حکمت برتر است جریانهای عمده معرفتی مانند وحی،برهان و جایگاه عقل در رسیدن به حقیقت و تهذیب نفس با یکدیگر عجین شده و جریان واحدی به نام حکمت متعالیه را رقم زده است. از نظرملاصدرا عرفان ،فلسفه ودین عناصر یک مجموعه هماهنگ هستند که با هم پیوند تنگاتنگی دارند.شاید به سبک امروزی ها این مثال بهتر بتواند مقصود را بیان نماید که هریک از موارد ذکر شده قطعاتی از یک پازل هستند که با یکدیگر می توانند مجموعه ونظامی منسجم را برای رسیدن به حقیقت به ما نشان دهند. شاید زمان آن رسیده که در پایان بحث با نگاهی ساختارگرایانه و کل گرا به تمامی جریانات معرفتی و فلسفی در دنیای اسلام نگاهی بیندازیم و همه ی آنها را علارغم تکثر و تنوع و تفاوتی که دارند اجزای یک مکتب فلسفی واحد بدانیم.چراکه در حقیقت علمای مسلمان،علم وفلسفه یونان را ترجمه کردند و آن را به دنیای اسلام انتقال وتوسعه دادند و روح اسلام و ایده های جدید و ابتکارات فراوانی به آن افزودند.در دوران بعد درزمان رنسانس متفکران و فلاسفه جدید غرب از طریق فلسفه اسلامی و آثار فلاسفه ی مسلمان با فلسفه یونان آشنا شدند و بسیاری از مکاتب فلسفی غرب مستقیما و یا با واسطه از فلسفه اسلامی تاثیرپذیرفتند.فیلسوفانه تفکر کردن و حکمیانه عمل کردن از ویژگی های مکتب فلسفی اسلام و فلاسفه مسلمان است.از دیدگاه اندیشمندان مسلمان،اول فلسفه دوست داشتن دانش و وسط آن عمل و کرداراست.فلسفه اسلامی در عقل و استدلال متوقف نماند بلکه به دل و ذوقیات و امور باطنی و روحانی نیز پرداخت. در فلسفه اسلامی عقل و دین جدا ویا در برابر هم نیستند بلکه در کنارهم و با یکدیگر یاری رسان انسان در شناخت حقیقت و وصول به آن هستند. غالب فلاسفه مسلمان در عین حکیم بودن وفیلسوف بودن ،مومنانی راستین در عقیده و عمل بودند.در ضمن فلسفه اسلامی فلسفه ای است جامع و کامل که به همه ی جنبه های فلسفه و مراتب آن توجه کامل دارد و همین امر سبب گشته است که به تمامی ابعاد وجودی انسان اعم از عقلانی ،روحانی،ودنیوی ،اخروی نظر بیندازد تا بتواند حقیقت جهان پیشرو و انسان کاوش گر را درک نماید. به گمان من این نکته بسیار قابل تامل هست که مهمترین مشخصه و رسالتی که فلسفه ایرانی- اسلامی را از دیگر فلاسفه مضاف متمایز ساخته است و بسیار مورد توجه غربیان واقع شده این امر است که فلسفه اسلامی درسنامه یا مکتبی آموختنی نیست که صرف آموختن و یادگیری بتواند برای ما کافی باشد،بلکه امری پیمودنی است و با یک نوع "شدن" ،"پیمودن" و یک تحول درونی در وجود انسان عجین شده است و هرگز به دورازعمل و اخلاق نبوده است.