در مراسم تشییع پیکر مطهر شهدای گمنام در پرندک بود که با او آشنا شدم، سرشار از دلتنگی و لبریز از احساسات مادرانه.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)-منطقه مرکزی، سالهاست که گوش به زنگ آمدن فرزند شهیدش است، مادری که هر روز برای او به سختی و درازی شبهای عملیات است.
گاه خبر زخمی شدن، گاه خبر شهادت و گاه خبر آمدن فرزندش، "شهید داود اقلیمی" را شنیده اما، هنوز به امید زنده است.
تشییع باشکوه دو شهید گمنام در این دیار بهانهای شد که بشناسمش و به دیدارش بروم.
مدتی از دیدارش با شهدای گمنام میگذرد اما، این دیدار دوباره هوای دلش را پر داده، بیتاب است و اشک امانش نمیدهد. فراموش نمیکنم زمانی را که دستان لرزانش را بر کفن این دو شهید میکشید و زیر لب میگفت: شاید پسرم داود باشد ... .
31 سال است است که منتظر است... محرمها و فاطمیهها میآیند، هیئتها سیاهپوش میشوند، صدای زنجیر و سنج دوباره به گوش میرسد اما، همچنان جای داوود در حسینیهها خالیست.
نمیداند در کدام فاطمیه بود که داوودش را صله دادند یا در کدام ظهر دهم به این باور رسید که بیکفن بماند تا در والفجر چهار در لبیک به امامش رجزخوان، علی اکبر حسین زمان خویش شود.
31 سال است که به دنبال ردی از پوتینهای داوود میگردد و میچرخد، سراغش را از خودش میگیرد چرا که رفت و آمدش در خوابهاشان آنقدر گرم و صمیمی شده که در آخرین خواب که غزل خداحافظیاش را غمبار سرود مادر را به کوچهای باریک، به همسایگی عابری با چادری خاکی دعوت کرد و از آن شب است که خانه بوی زهرا(س) گرفته است.
میگوید: پسر شهیدم وقتی فهمید میخواهم از گمنامی رهایش کنم و با انجام آزمایش ژنتیک شناسایی شود، تا شاید دیگر به جای نام و نشانت خط تیره نگذارم، شبانه به خوابم آمد و خواهش کرد از اینکار صرفنظر کنم. گفت به برادرم هم بگو از انجام آزمایش برای شناسایی من خودداری کند، دوست دارم مانند حضرت زهرا(س) قبرم گمنام بماند.
راستی در کدام نقطه پنجوین لباس رزمت خاکی شد یا کدامین گلوله پهلویت را نشان گرفت که تصمیم گرفتی بی نشان باشی و به مادر سادات اقتدا کنی.
این روزها یوسفهای شهر یکی یکی بازمیگردند. بوی اسپند شهر را پر میکند. قرآن و آیینه به دست به استقبالت میآییم اما هر بار یعقوبوار ، واسفا سر میدهیم.
هیچ نامی آنچنان زیبا نیست که زیبندهی تو باشد؛ اگر چه پلاکت را گم کردهای اما مسیر آمدنت همچنان پیداست. دلم را به نخی از چفیهات گره زدهام، ای مسافر!
سی و یک زمستان، یا بهتر است بگویم سی و یک پاییز را بی تو سپری کردیم اگر چه سی و یک بهار از تولد دوبارهات در والفجر چهار میگذرد و تو قد کشیدی به بلندای تاریخ و جاری شدی در سرزمینی به وسعت ایران.
شاید «اقلیمی»، رازی باشد برای ما که بیش از این به دنبال یافتن تو نباشم تا اقلیمی به گستردگی این سرزمین مزارت باشد و ما همواره با ياد همه شهدا بویژه آنها كه نخواستند حتي پیکر مطهرشان يك وجب از اين خاك را اشغال كند در ذهن تکرار میکنیم؛ شهید گمنام سلام، خوش آمدی مسافر من، خسته نباشی پهلوان ...
گزارش از: علی فرقانی، خبرنگار ایسنا - منطقه مرکزی