حاج آقای صباح پیری
-رزمنده وجانباز
- نویسنده این کتاب در سال ۷۱ جزء ده کتاب برتر معرفی شد
_وکیل پایه یک دادگستری تهران و مشاور حقوقی
_ مسئول خادمیاران حقوقی آستان قدس رضوی منطقه ۳ تهران
اعلام آمادگی جهت مشاوره حقوقی جهت اهالی بخش نوبران وغرق آباد
صبا پیری
شانه های زخمی خاکریز
برداشتی از خاطرات : صباح پیری
تهران . سال 1369
رونوشت آز کتاب مانده در کتابخانه پسرانه امام صادق (ع)
تقدیم می کنم به :
به رهبر جانبازم حضرت آیت الله خامنه ای ( دامت برکاته )
و
امدادگران شهید : محمد حسین ممفانی
مصطفی مرتجی
مهدی غیاثی
ویار جانبازم: مجتبی عسکری
{صباح پیری }
_وکیل پایه یک دادگستری تهران و مشاور حقوقی
_ مسئول خادمیاران حقوقی آستان قدس رضوی منطقه ۳ تهران
_ نویسنده کتاب در سال 71 جزء وده کشور برتر معرفی شد
کتاب شانه های زخمی خاکریز با
نویسندگی صباح پیری
که مورد تفریظ
مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی خامنه ای مورد تقریظ قرار گرفته است
شانههای زخمی خاکریز - شورای فرهنگی ستاد اجرایی فرمان حضرت ...
https://pic.ketab.ir/DataBase/bookpdf/97/97c25579.pdf
تقریظ معظم له برروی
شانه های زخمی خاکریز
در آن سال سال این کتاب جزء ده کتاب برتر معرفی شد
https://pic.ketab.ir/DataBase/bookpdf/97/97c25579.pdf
جلد دوم کتاب | |
---|---|
صباح پیری
شانههای زخمی خاکریز یادداشت های یک امدادگر
مجموعه خاطرات یک امدادگر دوران دفاع مقدس است. صباح پیری در خاطراتش خوب دنیای پر افت و خیز امدادگران را تصویر می کند.
شانههای زخمی خاکریز یادداشت های یک امدادگر
نویسنده: صباح پیری
موضوع کتاب: جنگ ایران و عراق، ۱۳۵۹ – ۱۳۶۷ – خاطرات.
ناشر: سازمان تبلیغات اسلامی، حوزه هنری
نوبت چاپ: اول
تاریخ چاپ: ۱۳۶۹
تعداد صفحه: ۹۰ صفحه
مجموعه خاطرات یک امدادگر دوران دفاع مقدس است. صباح پیری در خاطراتش خوب دنیای پر افت و خیز امدادگران را تصویر می کند.
بخش های این کتاب عبارتند از:
شانه های زخمی خاکریز
باید ساخته می شدیم!
وقتی عراقی ها محاصره شدند
شبی که از زمین و آسمان آتش بارید
ناخن شهید همت را کشیدیم!
من و سالک در غرب!
غیاثی قبل از شهادت شهید شد!
قرار است مهمان بیاید!
اولین جنگ مستقیم من!
جنگ تانک و آر. پی. جی!
لو رفتن عملیات شوخی بود!
خسرو آباد همان فاو بود
والفجر ۸ ، کربلای یک ، کربلای ۴، کربلای ۵ ، کربلای ۸ ، بیت المقدس ۲ ، بیت المقدس ۴، عملیات نصر ۴ ، ۵ ، نصر۷ ( دوپازا) _سردشت کردستان) با تمام حماسههایش بعلاوه تاریخ شد!
با یک یا حسین عملیات قطعی شد
اورژانسش. م. ر
[۳/۴، ۱۶:۰۷] صباح پیری بالقلو نویسنده: « مجموعه یازده جلدی دفاع مقدس انتشارات سوره مهر، از پروژههای جذاب و البته چالش برانگیز بود. یازده جلدی که قرار بود در یک یونیفرم و هویت قرار بگیرد. نیاز یه یک نقطه مشترک در محتوای کتابها داشتم و باید ایده و فرمی یکسان را در نظر میگرفتم، که نه تنها کشش تمام یازده جلد را داشته باشد، بلکه متغیر و قابل انعطاف در یک هویت باشد. تصمیم گرفتم کار را دستی پیش ببرم. عناوین طراحی شده را کات زدم و بر روی خاک، عکس برداری کردم و بعد از آن، المانهای متفاوت و مربوط به هریک از جلدها را اضافه کردم. پروژه؛ سخت و زمان گیر، اما شیرین بود.»
مهرداد موسوی، کارشناس رشته گرافیک دانشگاه هنر است.
منتخب پوستر دوسالانه بین المللی زنبور طلایی مسکو ۲۰۱۶ و منتخب پوستر نمایشگاه جشن تصویرسال ۹۵ بخشی از رزومه کاری
اوست.
" />
[۳/۴، ۱۶:۱۷] صباح پیری بالقلو نویسنده: نگاهی به کتاب «شانههای زخمی خاکریز» که خاطرات یک امدادگر جانباز را روایت میکند
امداد بر شانههای زخمی
در فضای خاطرهنگاری جنگ، نویسندگانی حضور دارند که با نوشتن یکی دو کتاب به طور جدی وارد فضای نویسندگی در حوزه ادبیات پایداری شدهاند و اقبال از آثارشان سبب شده هر فعالیتی که پیش از این داشتهاند، تحت تاثیر نویسندگیشان قرار بگیرد و حتی حرفهشان تغییر کند. در این میان، رزمندگانی نیز هستند که نمیتوان نام «نویسنده» را به آنان اطلاق کرد. آنان فقط یکسری از اتفاقات را از نزدیک لمس کردهاند و حالا راوی همان دیدهها هستند. صباح پیری، یک نویسنده تخصصی حوزه دفاعمقدس نیست. از او به جز «شانههای زخمی خاکریز» کتاب دیگری در این ژانر و فضا وجود ندارد. اما همین یک اثر آنچنان هنرمندانه و زیبا نوشته شده و به قدری از تصویرسازیهای بدیع برخوردار است که باعث شده نام نویسنده میان مولفان برتر ادبیات پایداری قرار گیرد. جالب اینجاست که اقبال از این کتاب نیز سبب نشد نویسنده کتاب دیگری درباره جنگ بنویسد، چرا که احتمالا به زعم خود تمام خاطراتش را در یک کتاب پیادهسازی و منتشر کرده و انتشار کتاب دیگر شاید بیشتر به کتابسازی پهلو بزند. در این یادداشت مروری داریم بر کتاب شانههای زخمی خاکریز که خاطرات صباح پیری، امدادگر جانباز را روایت میکند.
چگونگی شکلگیری
آنطور که نقل میکنند پس از قطعنامه، نویسنده ما شبیه آدمهایی شده بود که بهتازگی بیکار شدهاند و به همان اندازه دلخور. در همان روزها، دفتر ادبیات و هنر مقاومت به صباح پیشنهاد کرد خاطرات هفتساله جبههاش را بگوید. او هم شروع کرد و با حوصله ۳۲نوار یک ساعتی را پر کرد. همه آن نوارها، جمله به جمله روی کاغذ نشستند و پس از ویرایش، شانههای زخمی خاکریز را در ردیف کتابهای جنگ قرار دادند.
کتاب توسط حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی در سال۱۳۶۹ منتشر شده و در حال حاضر نیز توسط انتشارات سوره مهر در بازار کتاب موجود است.
بریدههایی از کتاب
غرور لذتبخش من!
صبح یک روز، یادداشتی کنار پنجره گذاشتم و رفتم. مجبور بودم یواشکی بروم تا کسی نفهمد. رضایتنامه را هم خودم توی کوچه امضاء کردم. دیگر نمیشد بیشتر از این منتظر ماند؛ آنها رضایت نمیدادند.
مادر هنوز از بیمارستان نیامده بود و من از این فرصت صبحگاهی استفاده کردم. او شبها میرفت بیمارستان و پیش برادر کوچکم میماند که شکمش را جراحی کرده بودند. یک روز سکهای در دهان گذاشته بود، سکه غلتیده و از گلو گذشته و وارد شکم شده بود. پدر نداشتم. دو سالی میشد که فوت کرده بود. مادر هم میگفت که سنم به این حرفها نمیخورد و بهتر است بیشتر به درسم مشغول باشم. کلاس دوم نظری بودم. با ۱۶سال سن. خالد، برادر بزرگترم که نانآور خانه بود نیز رضایتنامه را امضاء نمیکرد. پس بهترین کار همین بود. صبح که مادر هنوز نیامده و دیگران هم خوابند، بـروم.
به مدرسه که رسیدم فقط ۱۰نفرآماده سفر بودند. والدین دیگر بچهها موافقت نکرده بودند. داشتند یک جوری ما ۱۰نفر را نـگاه میکـردند؛ با نـوعی حسرت و حسادت! احساس میکردم همه مرا نـگاه میکنند، شـاید هـم خیـال میکردم. اما غروری لذتبخش داشتم. انگار از همین حالا تفنگ در دستم بود.
۱۰نفر از دبیرستان مروی تهران بودیم که میرفتیم بجنگیم! از مدرسه به ستاد پشتیبانی جنگ در خیابان ۳۰تیر رفتیم. ناهار را که خوردیم، گفتند از میان خودمان یکی را به عنوان مسؤول گروه انتخاب کنیم. بچهها مرا انتخاب کردند. شدم مسؤول گروه ۱۰نفرهای که بعدها دیگر ۱۰نفره نبود. یکی شهید شد(سعید بادامچیان)، یکی دو پایش قطع شد(ضرابی)، یکی چشمش ترکش خورد و از حدقه درآمد(شهسواری)، یکی مفقودالاثر شد(حسینی) و...
برای آمدن مهمان مهیا باشید
در شب سرد و تاریک با قایقهای موتوری به خط رسیدیم. شب بود و منطقه شبحی نامعلوم. از کمینها گذشتیم به دژ اول رسیدیم که شش متر پهنا داشت. آن را هم رد کردیم. از جاده مستقیمی به خط دوم رسیدیم. جلوتر، نبرد ادامه داشت. از تانکهای دشمن آتش بر میخاست و صدای انفجار مواد منفجره داخل تانکها، منطقه را پوشانده بود. جلوتر که رفتیم بچهها شروع کردند به حفر سنگر. من چون بیل نداشتم چند گونی را پر خاک کردم و بالای دژ سنگری ساختم. روبهرو، تلی از خاک قرار داشت که ما درست پایینتر از خط الراس آن پناه گرفته بودیم. شب را همانجا سپری کردیم و نزدیکیهای سر زدن سپیده نماز را با تیمم و پوتین خواندیم که دستور آمد جلوتر برویم.
جلوتر، بین آشیانه تانکها و خط دوم نبرد، یک مقر عراقی بود که اطرافش را با سیم خاردار و مین محافظت میکردند. اینجا مقر فرماندهان دشمن بود که به دست بچهها تخریب و منهدم شده بود. هنوز نتوانسته بودیم وارد روستا شویم. تا شب آنجا ماندیم. یکی از رزمندگان با طنز گفت:
فردا مهیا باشید، «قرار است مهمان بیاید».
پرسیدم: «مهمان کیست؟»
با خنده گفت: «تانکهای عراق!»
یار علی و ۳۳تیر
تازه داشتیم میفهمیدیم جریان چیست. تمریناتمان سختتر و جدیتر دنبال شد. من تلاش زیادی میکردم به طوری که در تیراندازی اول شدم. فرماندهای داشتیم ۱۸ساله که یارعلی صدایش میکردیم ـ یارعلی بوئری ـ تیرانداز قابلی بود. در مسابقه که اول شدم گفت:
-حالا بیا با من مسابقه بده.
رفت و تفنگ آورد. قرار شد نفری سهتیر شلیک کنیم. من دوتیر به خال و یکتیر کنار خال زدم. یارعلی هرسهتیر را به پایه هدف زد. بعد برخاست و نگاهم کرد. انگار در نگاهم چیزی را دید که نشست و دوباره نشانه رفت ۳۰تیر دیگر شلیک کرد. همه به پایه هدف، تا آن را شکست. در کنار آموزش نظامی، آموزش اخلاق هم برقرار بود. پس از پایان دوره به تهران برگشتیم.
کتابی برای شب قدر
شانههای زخمی خاکریز از اولین کتابهایی است که رهبر معظم انقلاب بر آن تقریظ نوشتهاند. درمورد تقریظ این کتاب نکته جالب توجه دیگری نیز وجود دارد و آن این که در انتهای متن یادداشت رهبر، درج شده: شب ۲۱رمضان! یعنی رهبری این کتاب را در شب قدر مطالعه کردهاند، شبی که همه ما از چنین شخصیتی با این جایگاه رفیع انتظار داریم به دعا و مناجات و قرائت ادعیه و زیارات بگذرانند. پس معلوم میشود این کتاب برای ایشان از حیث معرفتی با یک مناجات شب قدر برابری میکرده که مطالعه آن را در این شب عزیز برگزیدهاند و اما متن تقریظ:
بسما...الرحمنالرحیم
در این نوشته هرچه به آخر نزدیکتر میشویم، روح اخلاص و صفایی را که در آن موج میزند بیشتر حس میکنیم. من به حال خود حسرت میخورم و به این جوانان شجاع و باایمان و فداکار غبطه میبرم که در عمری کمتر از نیمه عمر ما، به مقاماتی رسیدهاند که امثال من با خواندن شرح آن، احساس عروج معنوی میکنند. خدا کند در کشاکش زمانه، آنچه را در معراج جهاد و فداکاری بهدست آوردهاند بتوانند بهخوبی حفظ کنند. این نوشته هنرمندانه و دارای نثری استوار نیز هست که ارزشش را بیشتر میکند.
ویژگی مهم این کتاب آن است که حال امدادگران را شرح میکند. بسیار لازم بوده و هست که جبههگیان رستههای غیررزمی مانند: جهادگران، امدادگران، رانندگان، آشپزها و تدارکاتیها که هر کدام عالم مخصوص به خود داشتهاند، و بعضا فداکاریشان از رزمندگان خطوط مقدم کم خطرتر نبوده بلکه حتی پرخطرتر هم بوده (مثل سنگرسازان و خاکریززنان)، نیز شرح خود را بنویسند، یا بگویند و کسی بنویسد. باری از این جوان عزیز و از ناشرین باید تشکر کرد.
۷۱/۱/۶ و ۲۱ رمضان المبارک ۱۴۱۲
صباح پیری بالقلو نویسنده: التماس دعا
معرفی کننده :ستارگان درخشان جوشقان ساوه | محمد شریعت بهادری
تهیه کننده : محمد شرافت