شهید علی اصعر ساده ساوجی
هل من چو شنید من رها کرد و گذشت
در وادی عشق عزم ما کرد و گذشت
آری علی ساده زخون ساخت وضو
بر خون حسین اقتدا کرد و گذشت (1)
🌸🌷🌸🌷🌸🌷
زندگی نامه
#بسیجی_دانش_آموز_شهید_علی_اصغر_ساده ، پانزدهم آبان 1345، در شهر #ساوه به دنیا آمد. پدرش مرحوم حاج رجب، کشاورزی می کرد و مادرش بتول نام داشت. تا دوم متوسطه درس خواند. به عنوان #بسیجی در جبهه حضور یافت. در 19 سالگی در بیست و هفتم بهمن 1364، در منطقه عملیاتی #والفجر_هشت ( #فاو_عراق ) بر اثر اصابت ترکش و سوختگی شدید به #شهادت رسید. مزارش در ساوه گلزار شهدای امامزاده سیدعلی اصغر واقع است. (2)
🌸🌷🌸🌷🌸🌷
پدر آخرین بوسه ی وداع را بر پیشانی فرزند نواخت و لبهایش شبنم را از گل گونه های پسر چید. نهال امیدش را ، قبل از بارور شدن ، به طوفان حوادث سپرد. چهره به چهره ی علی دوخت. پنداشت ، که لبريز از #صلابت است و تصمیم پدر به احترام آن همه #عشق ، رضایت را، زیر زبانش به تلخی مزمزه کرد. و او پا در رکاب جاده رفتن شد. دستانش می لرزید و پاهایش یارای رفتن نداشت دیگر علی از او نیست. از این پس، باید با طلوع هر سپیده ای، و صدای هر کوبه ای، با انتظار نشست که انتظار سهم اوست.
پدر، در انتظار، تمام واژه های #عارفانه را مرور کرد عشق، #فضيلت ، نشاط، رضا، تقوا، و عاقبت بر مزر #شهادت ایستاد. و با صلابت و #شجاعت ، نامه علی را برای تمامی خانواده اش فریاد کرد که این حرف دل اوست: که خزیدن در مسجد و پناه به نماز جماعت در هنگام هَل مِن ناصر حسین عبادت نیست و علی، به جرم نادانی ما خانه نشین شد و حسین، به جرم سکوت و بر نخاستن ما جام شهادت را نوشيد..
تاريخ سر مشق زندگی است و بیخود نیست که فرشتگان بر قله ی رفیع عظمت اَبَر انسان سجده کردند. انسانی که همه چیز خود را داده تا #انسانیت زنده بماند.
غنچه سبز انتظار پایان یافت قطرات بلور باران گلهای قرمز درختان انار را ترکاند و قصه ی بازگشت سرخ پسر را زیر گوش چادر نماز مادر زمزمه کرد چشم ها به کوچه و خیابان، دریایی از جمعیت، روی موج دست های نجيب شهر می لغزید و مردم به سوگ على نه، به جشن شهادت نشسته بودند.
بی نصیبم ز لطف شبنم هم
کی توانم نوشت دریا را
تا خون در رگهایمان جاری است، شیطان در گذرگاهمان در کمین است کمین را تنگ کن و بر او بتاز - با (صَوم و با صلوة )
🌸🌷🌸🌷🌸🌷
بخش کوتاهی از #وصیت_نامه_شهید :
اکنون که خداوند مَنّان یارم گردیده و صدای هَلْ مِنْ ناصراً یَنْصُرُنِی حسین زمان خمینی کبیر را شنیده ام ، دیگر روحم در کالبد نمی گنجد ، باید معامله ای با خدا شروع کنم که سرانجام ، چیزی جز سعادت عُقبی و آرامش اطمینان وجدان در برندارد .
🌸🌷🌸🌷🌸🌷
منابع :
(1) . شعر از محمد ابراهیم مطیع
(2) . فرهنگ اعلام شهدای استان مرکزی ص 277
(3) . کتاب جاری مثل رود . ص 79 تا 81
@srazsaveh
#گنجینه_علوی : سید رضا علوی زاده
7266
تهیه کننده : محمد شرافت