بانو مریم سادات موسوی همسر جانباز 70 درصد سرهنگ پاسدار محمدرضا ثامنی است،
پرستاری که پیشه گمنامی برگزید/ روایتی از 39 سال عاشقی کردن
هنگام ملاقات پزشک سر میرسد و با کمال تعجب میپرسد این جانباز را در این چند سال کجا و چه طور نگه داشتید، حتما تشک مواج و امکانات پزشکی خوبی در اختیاراتان بوده که تا به حال زخم بستر نگرفته است! این طور جانبازان و معلولان را در بهترین بیمارستانهای جهان هم بیشتر از یک ماه نمیتوان نگهداری کرد.
خبرگزاری فارس ـ اراک؛ چشمانتظارش بود و شکایتی هم نداشت، چون خودش او را راهی جبهه کرده بود و در همان زمان که برادران سپاهی از رضایتش درباره به جبهه رفتن همسرش پرسیده بودند، گفته بود: اگر آنها نروند چه کسی میخواهد از ناموس و مملکت دفاع کند؟اگر نیاز باشد ما زنها هم دوشادوش مردانمان به میدان خواهیم آمد.
این بانوی سادات که در گوشهای از شهر ما در میان شلوغیها و دنیازدگیها در سکوت و گمنامی حماسهای بس شگرف آفریده است.
او ابتدا همسفر زندگی خود را با قلبی آکنده از محبت و صبری زینبگونه برای دفاع از ناموس و دین خدا راهی جبهههای نبرد میکند و یک تنه بار زندگی را به دوش میکشد و زمانی که مرد زندگی و با جراحات فراوان به خانه بر میگردد، علاوه بر رسالت مادری سه فرزند قد و نیمقد و یک تو راهی، رسالتی زینبی هم برای خود برمیگزیدند و حیات خود را وقف یک جانباز میکند.
بانو مریم سادات موسوی همسر جانباز 70 درصد سرهنگ پاسدار محمدرضا ثامنی است،که در سال 1361 در جریان عملیات والفجر مقدماتی در منطقه فکه مجروح شد و به علت اصابت ترکش و ایجاد مجروحیت در سر و جمجمه وضعیتی نیمه فلج دارد.
قریب 39 سال است این بانو پرستار این دلاور مردم بزرگ است، زنی که با تمامی توان نبرد عاشقانه را در پشت سنگرها آغاز کرده است
حالا قریب 39 سال است این بانو پرستار این دلاور مردم بزرگ است، زنی که با تمامی توان نبرد عاشقانه را در پشت سنگرها آغاز کرده و سنگ صبوری شده تا از آرمانهایی که خود در دل مردش به امانت گذاشته بود، حفظ و حراست کند.
نگاه به این 39 سال آدمی را به حیرت وا میدارد که چه طور این همسر علاوه بر به دوش کشیدن بار زندگی، این چنین عاشقانه پرستاری کرده و خم به ابرو نیاورده است، بحث یک روز و دو روز نیست، عمری است که این بانو علاوه بر رسیدگی به امور خانه و فرزندان وظیفه رسیدگی به امور شخصی همسر خود را هم بر عهده دارد.
با همه این احوال اما سرنوشت برای مریم سادات امتحان دیگری را هم رقم زده است، و او سمیه دختر کوچکش را در سانحه تصادف از دست میدهد، او را رفتنش تاب تحمل مادر را نیز میبرد و همین غم از دست دادن دختر توانایی پرستاری را از مادر میگیرد، همین اتفاق باعث میشود جانباز خانواده برای مدت کوتاه راهی آسایشگاه جانبازان شود، چند روزی اما بیشتر طول نمیکشد که مادر بیتاب میشود.
مریم سادات بعد از فرزندش حالا که تحمل دوری تنها همدم و مونس این سالها برایش دشوارتر از حد تصور بود، راهی آسایشگاه میشود، هنگام ملاقات پزشک سر میرسد و با کمال تعجب میپرسد این جانباز را در این چند سال کجا و چه طور نگه داشتید، حتما تشک مواج و امکانات پزشکی خوبی در اختیاراتان بوده که تا به حال زخم بستر نگرفته است! این طور جانبازان و معلولان را در بهترین بیمارستانهای جهان هم بیشتر از یک ماه نمیتوان نگهداری کرد.
بانو در جواب گفته بود: در خانه امکانات نیست، اما عشق هست، محمدرضا برای کشورش رفته، حالا هم نور چشم من و فرزندانش است.
همین میشود که با عزم مادر خانه دوباره رنگ و بوی حضور پدر را میگیرد، از آن روز تا بحال مریم سادات با عزمی راسختر و اراده قویتر از همسرش پرستاری میکند.
پدرخانواده با اینکه امروز از پا افتاده ولی از چنان اقتداری برخوردار است، که تمامی تصمیمات خانواده با صلاحدید او انجام میشود، که این هم مرهون تربیت صحیح فرزندان و برخورد عالمانه مادر نسبت به پدر و جایگاه اوست.
حالا اما با گذشت سالیان دراز مریم سادات روزها را عاشقانه و با شوق نگاه همسرش آغاز میکند، به امید اینکه یک روز دیگر هم میتواند در خدمت مردی باشد که از خود گذشت تا کشور و دینش بماند.
برای محمدرضا هم نگاه آرامش بخش همسرش کافی است تا رنجها و دردهای سالها را به فراموشی بسپارد، و با همان صدای مقطع و اصوات نامفهوم قدردان همسرش باشد.
میگویند بهشت زیرپای مادران است، آری، اما به گمانم بهشت در دستان زحمتکشیده زنانی از تبار مریم بانو جریان دارد، حقیقتا این شیرزنان چهره واقعی یک زن مسلمان را به نمایش گذاشتند، متاسفانه در جامعه امروز این فداکاریها و ایثارها در هجوم افکارهای پریشان و شایعات کمرنگ شده است، در صورتی که باید از قصه ایثار و وفاداری این زنان داستانها نوشت تا مهر تایید بر نمونه کامل یک زن مسلمان ایرانی باشد.
تهیه کننده:محمد شرافت