سردار شهید مهدی ناصری سال 1341 در يك خانواده مذهبي در شهرستان ساوه پا به عرصه وجود گذاشت. پس از اخذ مدرك ديپلم به خيل جهادگران سازندگي پيوست، با شروع جنگ در كسوت سبزپوشان توحيد درآمد و در جبهههاي نور عليه ظلمت، روشني ها را در نورديد. در عمليات مختلف، از جمله رمضان، بيت المقدس، والفجر مقدماتي، والفجرهاي 1، 2 ، 3 ، 4 ، 8 ، خيبر و بدر، كربلاي 4 و 5 حضور يافت و با پذيرش مسووليتهاي خطيري همچون فرماندهي گردان ولي عصر (عج) ، قائم مقامي فرماندهي سپاه ساوه و ... كارداني و پشتكار خويش را در خدمت و دفاع آرمانهاي مقدس و معنوي اثبات کرد.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)-منطقه مرکزی، شلمچه فتلگاه آن شهيد، عطر خون و حماسه او را هنوز در مشام خويش دارد و نقطه نقطه خاک مقدس ایران بزرگ یاد او و برادرش هادی را که قبل از او در راه دفاع از کشورومکتبش جاوید الاثر شد، فراموش نخواهند کرد.
حسين كاجي از یادگاران هشت سال دفاع مقدس و همرزم شهید در خاطرهای می گوید: در منطقه عملياتي « والفجر 8 » در حركت بوديم و هر لحظه صداي انفجار گلوله توپ و خمپاره، گوشمان را نوازش مي داد. هر چند صد متر، يك ماشين دشمن منهدم شده بود و تعدادي از بعثيون روي زمين افتاده بودند. بعد از مدتي به كارخانه نمك رسيديم، آتش دشمن در آن منطقه نسبتاً زياد بود و بچههاي لشكر هم سخت مشغول كارزار بودند، در آن زمان ديدم كه يكي از رزمندگان، خيلي تلاش مي كند. به او گفتم « برادر ! مسوول دسته هستي ؟! » خيلي مودبانه گفت: « بفرمائيد!چند تذكر به او دادم و ايشان با متانت پذيرفت و از هم جدا شديم. فرداي آن روز به همراه بچههاي تخريب، جهت يك ماموريت به خط مي رفتيم كه همان شخص را ديدم و به او گفتم « ببخشيد! فرمانده گردان ولي عصر را كار دارم.» او لبخندي زد و گفت : « بفرمائيد! » گفتم « كاري داريم كه بايد با فرمانده گردان هماهنگ كنيم شما كه مسئول دسته هستيد!» ايشان لبخندي زد و گفت: « راستش را بخواهيد من مسئول دسته هم نيستم!» در اين هنگام بي سيم چي ها و پيك گردان ولي عصر آمدند. من تازه همه چيز برايم روشن شده بود و از تذكراتي كه ديروز به او داده بودم خيلي، خيلي خجالت كشيدم و شرمنده شدم. پيش خودم گفتم كه « عجب تواضعي داشت! ».
علي اصغر يزدي دیگر همرزم شهید ناصری میگوید: بعد از عمليات « كربلاي چهار » به عنوان پزشكيار به گردان ولي عصر، مامور شدم.
بااينكه « آقا مهدي ناصري » مرا نمي شناخت، با اين حال بسيار مرا احترام كرد و به بچههاي بهداري معرفي نمود. در هنگام عمليات، چون وسايل رزمي و حفاظتي به همراه نداشتم به نزد «آقاي ناصري » رفتم و درخواست كلاه ايمني کردم؛ ايشان كلاه خود را به اصرار به من داد، هرچه گفتم خودتان بيش از من به آن احتياج داريد، نپذيرفت ... بعدها متوجه شدم كه ايشان در تمام طول عمليات بدون كلاه ايمني بوده است.
شهيد ناصري مي دانست كه شهيد مي شود و زمينه سازي آن را كرده بود. وقتي عازم منطقه شد، به گفته دوستانش تميزترين لباسش را پوشيد، لباسي تميز و جذاب، برخلاف هميشه كه لباسي معمولي مي پوشيد تا فرقي با ديگر بچههاي بسيجي نداشته باشد ، با آن كه هميشه مي شد از سيماي نوراني اش، با تواضعش و ... او را از ديگر نيروها تشخيص داد اما، اين بار فرق مي كرد؛ « مهدي » عازم كوچه باغ شهادت، منزل ديدار و ميهماني ملايك بود. وقتي براي خداحافظي، سراغ بچه ها آمد طوري با آنها وداع كرد كه همه فهميدند اين سلام و خداحافظي و اين حركات، مثل هميشه نيست و استثنايي در كار است. معلوم بود كه «آقا مهدي» عازم است ... سفري كه معمولي نباشد، وداع آن هم معمولي نيست! از هر كدام يك از نيروهايش كه بپرسي، شهادت مي دهد كه شب آخر، « آقا مهدي » يك « آقا مهدي » ديگر بود! از خنده هايش معلوم بود كه روي پا بند نيست و در چشمانش ميشد اشتياق ديدار را ديد و از وضع و ظاهر آراسته اش مي شد فهميد كه به ميهماني مي رود.
به مهماني ملايك كه عند مليك مقتدرند ... « شهيد ناصري » چند روزي قبل از اعزام به منطقه به نيروهايش گفته بود : « خداوند هرگاه مقاومت شما را ديد ، رحمت خود را شامل تان مي كند. اگر از گردان ، فقط يك نفر هم بماند بايستي مقاومت كند ... حتي اگر فرمانده هم شهيد شد، نبايد بگويد كه ديگر فرمانده نداريم و ... بلكه فرمانده همه ما امام زمان (عج) است و وظيفه ما اطاعت از ايشان ... سعي كنيد حداكثر استفاده از اين اوقات را داشته باشيد ... ».
اين طرز صحبت ها همان زمينه سازي براي سفر بود و البته همه نيروها متوجه شده بودند. « آقا مهدي ناصري » رفت و داغ به دل بچه ها گذاشت. او خودش بارها گفته بود كه انتهاي اين مسير كجاست. عمل به تكليف و احساس تعهد، باعث شده بود كه حساب و كتاب خيلي از امور را كنار بگذارد. پاي جنگ و شهادت در كار بود. اگر در اين بيان پاي حرفهايي از قبيل ادامه تحصيل و ازدواج و ... پيش مي آمد، جواب « مهدي » از پيش معلوم بود! از همان وقت كه « مهدي » درس را بوسيد و كناري گذاشت و به جبهه ها شتافت، پر واضح بود كه به خيلي چيزهاي ديگر در كنار آن ، پشت پا زده است ... و اين رسم جوانمردان و رهنوردان طريق عاشقي است.